عکس رخ یار
 
درباره وبلاگ


عضو مرکز توسعه وبلاگ نویسی دینی خراسان جنوبی با کد عضویت 5173 شادی روح شهدا صلوات...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 53
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

  آپدیت nod32
راه راست




 

عاشقان به حق، فقیرانِ عارفان‌اند و در اوصافشان شنیده بودیم که هیچ آنان را تیره نکند و هر تیرگی به آنان صافی شود و در پیاله عکسِ رخِ یار بینند و خوشه‌ای به تُحفه چینند و چون چنین‌اند، سهمی از بضاعتِ صیانتِ دین‌اند.

و حمدِ بی‌کران بر خدای منّان که اراده‌اش بر این قرار گرفت که مشاهدتِ شنیده را، از ما دریغ ندارد و شنیده دیده آمد در حربگاه و در هنگامه‌ای که بین اولیاء و اشقیاء، مصاف در پیوسته بود و عزّت و شرفِ ما، بدان وابسته؛ در ساحتی که معرکة «کانی سخت»اش خوانند:

ـ از ره رسیده دیده‌بانی بود زخم‌دیده و زجرِ تشنگی بغایت کشیده! و گواهمان لب‌های خشکیده‌اش بود و تنِ فرسوده‌اش و وصفِ عطشش چنان، که آبِ گندیدة به لجن رسیده یا مُردار دیده نیز اگر می‌رسید، با لذّتی سر می‌کشید که جام صهبای بهشتی را سرکشند، بی‌هیچ اگری!

جرعه‌ای آب طلبید که بغایت تشنه بود. گفت: «آب!» در حالتی که گویی بوی عطر آب مستش کرده بود! به اصرارِ یاران به سنگر درآمد و به گوشه‌ای نشست؛ رفیقانِ رنج و راحت، بسیجیان مشربه‌ای بلورین و انباشته از یخ، نزدیک آوردند و در پیش نهادند که میزبان بودند و دیده‌بان میهمان! حال، در پیش و در عیان، مشربه‌ای بلورین و عرق‌اندود از مَیَعان بود و در نهان، چیزی در وجود دیده‌بان، به غَلیان، که شانه‌ها لرزیدن گرفت و چشمه‌سارِ جاری اشک، همراه با ناله‌هایی حزین، از دیدگانِ مشتاقش به سیمای نورانی باریدن گرفت و به‌دامن ریخت!

یاران، بُهت زده و شگفت که دیده‌بان زار زنان و ناله‌کنان فریاد برآورد که: «ای نفسِ حریص چند لحظه‌ای نیست که کام و لبانم، در خشکی و کبودی، به لبانِ مولایم گراییده! و حال چگونه من، رفاقتِ عیش و لذاذتِ عشقِ با شش ماهة مولایم را به مشربه‌ای آب بفروشم!؟
 

هیهات، که به دستِ خویش، خویشتن در مَزبلة اَهل آنی درافکنم!»
 

و سپس روی به آسمان کرد و جانبِ حضرتِ دوست را به اِنابِ که: «یا اَیُها الکَریم، ای که هر ناگفته‌ای می‌دانی، نعیم نعیمانی و کریمِ کریمان، حال چگونه می‌پذیری که اکبران پیر خمین را یارای یاریِ اصغرانِ مولا حسین(ع) نیست؟

و ای کریمی که اِذا اَرادَ شیئاً، اَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکونَ، چه می‌شود که اراده کنی و امروز همان عاشورای خونینِ سال شصت و یک هجری باشد ـ فَیالَیْتَنی کُنْتُ مَعَهُم ـ و این مشربة آب، از جانبِ این بیتاب، به لبانِ تفتیدة طفلان حسینت(ع)، پیشکش آید!؟

یکی از یاران زمزمه‌ای داشت که:

لب تشنه بُرون ز نهرِ عَلقَم آمد / تا بلکه کند، رسمِ وفا، باب عباس(ع)

قطب‌نما و دوربینش را برداشت و برخاست و آب ننوشیده برفت.

در عمیق کویرِ تشنگی، آب عباس(ع)

شرمنده، برای جرعه‌ای آب، عباس(ع)

آوخ که به پیشِ چشمِ گریانِ حَرَم

بیتاب عطش، اصغر و در تاب، عباس(ع)

لب تشنه برون، ز نهرِ عَلْقم، آمد

تا بلکه کند، رسمِ وفا، باب، عباس(ع)

آمد چون عمودِ آهنین، بر فرقش

افتاد چو سجاده به محراب، عباس(ع)

چشم فلک آن لحظه چنین دید، که شد

چون کَشتیِ در خون شده غرقاب، عباس(ع)

با دستِ قَلَم، مشک به دندان بگرفت

بُرد از سرِ دشمنانِ دین، خواب، عباس(ع)

از خونِ دهان و خونِ دندان و لَبَش

پُر مشکِ تهی کرد، ز خوناب، عباس(ع)

از سوزشِ پرهای علمداریِ دین

در کورة عشقِ فاطمه(س)، ناب، عباس(ع)

در لحظه آخرین، به دامانِ بتول(س)

افتاد چو سجاده به محراب، عباس(ع)

از نعمتِ بیکرانة بودن‌ها

شرمنده برای جرعه‌ای آب، عباس(ع)...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 14:16 ::  نويسنده : مرتضی